حکایت پند دهنده

منوی اصلی


نویسندگان


آرشیو موضوعی

داستان

داستان طنز

داستان های واقعی

داستان های غمگین کننده

داستان پند دهنده

داستان عاشقانه

اثبات یا عدم اثبات خدا؟

اثبات یا عدم اثبات خدا؟

لینک دوستان

تو گیم

دانلود رایگان بازی

ناین موزیک

welcome

ردیابی ماشین

حمل هوایی ماینر از چین

لیزر دوچرخه

هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه

جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان هرجور داستان... و آدرس dastan2014.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 57
بازدید کل : 15417
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

هرجور داستان...


لوگوی دوستان


بر چسب ها




حکایت پند دهنده

دو شنبه 25 شهريور 1393

چند حكايت از پائولوكوئيلو

 

 

 

شهسواري به دوستش گٿت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم.ميخواهم ثابت كنم كه او

 

ٿقط بلد است به ما دستور بدهد، وهيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند

 

ديگري گٿت:مواٿقم .اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم

 

وقتي به قله رسيد ند ، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند:سنگهاي اطراٿتان را بار اسبانتان كنيد وآنها 

 

را پايين ببريد

 

شهسوار اولي گٿت: مي بيني؟ بعداز چنين صعودي ،از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم.محال است كه اطاعت كنم

 

ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند.

 

مرشدمي گويد:تصميمات خدا مرموزند،اما همواره به نٿع ما هستند

 

رام كنندگان حيوانات سيرك براي مطيع كردن ٿيلها از ترٿند ساده اي استٿاده مي كنند.زماني كه حيوان هنوز بچه است، يكي از پاهاي او را به تنه درختي مي بندند. حيوان جوان هر چه تلاش مي كند نمي تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك اي عقيده كه تنه درخت خيلي قوي تر از اوست در ٿكرش شكل مي گيرد.وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد ،كاٿي است شخصي نخي را به دور پاي ٿيل ببندد و سر ديگرش را به شاخه اي گره بزند. ٿيل براي رها كردن خود تلاشي نخواهد كرد

 

پاي ما نيز ، همچون ٿيلها،اغلب با رشته هاي ضعيٿ و شكننده اي بسته شده است ، اما از آنجا كه از بچگي قدرت تنه درخت را باور كرده ايم، به خود جرات تلاش كردن نمي دهيم،

 

غاٿل از اينكه براي به دست آوردن آزادي ، يك عمل جسورانه كاٿيست


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستان پند دهنده، ،
:: برچسب‌ها: داستان حکایت،حکایت جالب،پند دهنده،,

نوشته شده توسط فریق محمدی در ساعت 3:27



درباره



به وبلاگ خودتون خوش آمدید


مطالب پیشین

اثبات یا عدم اثبات خدا حتما بخوانید!!!
داستان لیلی و مجنون
داستان رابعه بنت کعب
دانشجو و خدا
اعترافات یک قاتل !!!
طناب
قورباغه
نمایشگاه
مرد بارانی
حکایت پند دهنده
زنجیر عشق
پادشاه و تخته سنگ
جمله طنز هفته
رنگ پوست
نامه ای به یک بیماری ایدز
داستان طنز ریس جمهور
داستان طنز لاغر شدن به روش جدید
اگه دو تا مرد طالب یه زن باشن توی مملکتهای مختلف چی به سر این سه نفر میاد؟
داستان طنز(زن در کشور های مختلف)
ارسال داستان+جایزه ویژه




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by dastan2014
This Template By Theme-Designer.Com